همه چیزاز یک خواب شروع شد. از خواب دوران کودکی ، اینکه چند ساله بودم اصلا یادم نمی آید اما اینکه دقیقا چه چیز را (یا بهتر بگویم چه کس را ) در خواب دیدم ، خوب خوب به یاد دارم.
میان اندام بود...... با عینکی در چشم .... چشمانی نافذ ....... نگاهی عمیق ...... لبخندی پر از راز و...
آری ، شاید این تمام واقعی ترین خواوب زندگیم بود. خوابی که قریب به 16 سال بعد مسیر زندگیم را عوض کرد. خوابی که نشان بود. نشانی از یک راه . راه نرفته اما مجبور به رفتن .
سالها گذشت .. اما تمام صحنه های آن خواب تمام و کمال در جلو چشمانم زنده بود. انگار خواب دیشب من بودولی نمی دانم چرا در بیداری هم خواب خوابم را می دیدم.
در میان کوچه و خیابان دنبال تعبیر خوابم بودم. هرکسی را که به مشخصات خوابم می دیدیم خوب برانداز می کرد.... شاید او باشد اما.....
اما او نبود .... و من باز خسته از ندیدن او سرم را شب بر بالین می گذاشتم.
ادامه دارد.....
آخرین ویرایش:
1394/10/17 01:35 ب.ظ